ابراهیم بن موسی گوید راجع بطلبیکه از امام رضاع داشتم اصرار و پافشاری میکردم و اوامر وعده میداد یک روز که باستقبال والی مدینه میرفت من همراهش بودم نزدیک قصر فلان رسبد و در سایه درختان فرودامد منهم فرود امدم و شخص سومی با ما نبود عرضکردم قربانت عید نزدیک است بخداکه من درهم و غیر درهمی ندارم حضرت با تازیانه بسختی زمین را خراش داد سپیس دست برد وشمش طلایی از انجا برداشت و فرمود اینرا بهره خود ساز و انچه دیدی پنهان دار
درباره این سایت